۱۳۹۰ آبان ۲۴, سه‌شنبه

42


۱۰ نظر:

Mute Vision گفت...

تو بایدِ باید "کشف" بشی ، شایدم شدی من خبر ندارم .

Karameh گفت...

حالت فعلی من! آستینی که دلم می خواست توش یه آدم باشه.

مدادرنگی گفت...

miss him.

ناشناس گفت...

یادم رفت چی میخواس ام بگم.... وری وری ساری و از این حرفها

rezgar.sh گفت...

عالی !

بهرام گفت...

اينا خيلي خوبن
حس داره
واقعن حس داره

یه آقاهه گفت...

پس کی آقاهه میاد الان چند ماه شد که خب .

Unknown گفت...

خیلی خوبه

Shiva Mahhmudi گفت...

چهار روز یه بار میام هی این نقاشیاتو می‌بینم، هر از گاهی کامنتا رم باز می‌کنم. بعد یه چیزی برام جالب بود، اونم اینکه من به این فکر نکردم که این پست‌ها می‌تونن داستان باشن، به نظرم همه چی واقعی بود و واقعیت داشت، چون جزئیاتم داشت دیگه، دلمه درست کردن، برگ دستمال کشیدن. بعد یه بار دیدم یکی کامنت گذاشته اینا واقعی‌ان یا داستان؟ ببین یهو خورد تو ذوقم. وا مگه می‌شه اینا داستان باشه، معلومه که واقعیه.
خیلی خرم انصافا
حالا اصلا اومده بودم یه چیز دیگه بگم ... آها، یاد فیلم آرتیست افتادم با این پست.

Afra گفت...

من که حتا فیلم آرتیستم ندیدم :-<